رازدونه ی شماره نود و پنج ( دختری با هوش طبیعت گرا )
از دیشب که با این "جناب لاکی "ملاقات داشتی ، یک نفس در حال اصرار و التماس به من و بابا برای داشتن یک لاک پشت هستی .
چی بگم ، می دونم ،میدونم که عاااااشق حیوانات هستی . کاملا در این 4 سال و نیمه این رو درک کردم :
از همون موقع که خیلی خیلی کوچولو بودی و با دقت تمام مورچه ها و سوسک های کوچولو رو با هیجان تعقیب می کردی و سعی می کردی بگیری شون.
از اینکه نه تنها از حیوانات نمی ترسی که دوست داری در آغوش بگیری شون و باهاشون بازی کنی.
از خواهش های زیادت برای رفتن پیش "لوسی" سگ همسایه و با هیجان و ذوق برگشتن و کلی از اون و کارهاش، تعریف کردن ها.
از اون وقت هایی که میریم منزل خاله میترا و می خوای تمام مدت توی راه پله بشینی و گربه شون رو نگاه کنی و التماس می کنی که ناز و نوازشش کنی.
از تجربه ی اردک هایی که پارسال در اصفهان منزل بابا یحیی اینا داشتی و جوجه هایی که امسال داشتن شون رو تجربه کردی و با عشق باهاشون بازی می کردی و حرف می زدی و ازشون مراقبت می کردی.
از به هیجان اومدن هات وقتی در خیابون، گربه ها رو میبینی و پرنده ها رو ، و دوست داری بری دنبال شون!!! و حتی وقتی با هیجان به تماشای حرکت مورچه ها میشینی.
یا همین بعد از ظهر که در پارکینگ یک شاپرک رو دیدی و طبق معمول از خود بیخود شدی. .
و تجربیات این چنینی بسیاری که در این سالها با هم داشتیم برای من ثابت کرده که تا چه اندازه عاشق حیوانات هستی.
همچنین هر بار از تلویزیون ، برنامه هایی در مورد حیوانات میبینی با هیجان در مقابل تلویزیون میشینی و تماشا میکنی و کلی سوال می پرسی .
بله این تجربه ها به مامان میگه که دخترک ناز و مهربونم عاشق حیوانات هست.
و همین طور عاشق گل ها و گیاهان.
جرات ندارم با تو از کنار گلفروشی ها عبور کنم،چون باز خواهش ها و تمناها برای دیدن و خریدن گل ها آغاز میشه و این تجربه، همیشه و همیشه در کنار گلفروشی ها تکرار میشه و نمونه اش گل رزی هست که در عکس بالا در دست ت هست و دیشب که با بابا برای خرید تا سوپری رفته بودید، با اون برگشتی خونه.
(من صبح مقاومت کردم و نخریدم ولی ظاهرا بابایی دیگه نتونسته
البته منم عاشق گل هام و جلوی گلفروشی ها مدهوش می شم.
اما ای کاش این گل های زیبا کمی ارزون تر بودند تا خونه رو و وجودت نازنینت رو با اونها گل بارون می کردم. )
فدای قلب مهربونت بشم که گلی رو که با اون همه تمنا و خواهش بدست آوردی و عاشق ش هستی ،امروز موقع رفتن به کلاس زبان از من خواستی که ببری برای خانم کاویان فر و من با قلبی سرشار از سرور و افتخار و مباهات به کودکی که این چنین مهربون و بخشنده ست ، پذیرفتم و گل رو تقدیمت کردم .
خلاصه تمام این نشانه ها و البته یک نشانه ی دیگه و اون عشق زیادت به آشپزی و کارهای مربوط به اون مثل خرد کردن و رنده کردن و پوست گرفتن و ....
همه نشان از این دارند که در میان هوش های چندگانه ی گاردنر ، یکی از هوش های غالب دخترک مهربونم ، هوش طبیعت گرا هست.
خوب، بله! مامانی روان شناس ت این رو کاملا درک میکنه.میدونم که دوست داری حیوان خانگی داشته باشی و دائما هم این رو با ما مطرح میکنی.
اما متاسفانه من و بابا خیلی تمایلی به این کار نداریم.
اما در مورد خواسته ای که از دیشب داری مطرح میکنی حسابی ذهنم مشغول هست.
به هر حال این خواست و علاقه ی تو هست و شاید کمی غیر منصفانه باشه که ما خواسته ی دلت رو نادیده بگیریم.
البته دلیل مخالفت بابا این هست که به شدت نسبت به اسیر کردن حیوانات حساس هست و خیلی ناراحت میشه حتی از دیدن ماهی در تنگ بلور و بر این نظر هست که ما با گرفتن آزادی شون داریم اذیت شون میکنیم و از دیشب تا حالا سعی داره به شما در این مورد آگاهی بده .
و من این وسط گیر افتادم ، نمی خوام با بابا ناهماهنگ بشم (چون اصلا به نفع ت نیست دختر مهربونم) ، و از طرفی وقتی می بینم خواسته ی تو هم چندان غیر منطقی نیست و یک خواسته ی طبیعی هست اون هم با کلی عشق و علاقه ی قلبی ،نمی دونم چه تصمیمی بگیرم.
واقعا نمی دونم ته این ماجرا به کجا ختم میشه.
ولی نتیجه رو برات می نویسم حتما.