طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 26 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره هشتاد و نه ( بالاخره مستقل شدی یا شاید شدیم )

1392/7/17 14:37
نویسنده : مامانش
875 بازدید
اشتراک گذاری

 

خوب بالاخره نخود نخود هر کی رفت به تخت خود ( در تاریخ 15/7/92 در حالی که 30 ماه و یک هفته  از عمرت ارزشمندت  گذشته )

 

 بالاخره با خودم کنار اومدم ، یا شایدم بابا دیگه به هر زوری شده من رو راضی کرد که بپذیرم وقت جدا شدن محل خوابت رسیده.

 

 

 

بالاخره بعد از 6 ماه ما کوچ کردیم به اتاق خودمون.

 

 

 

البته ناگفته نماند در این مدت با قصه ی آهو کوچولو حسابی آمادت کرده بودم.

 

 

 

اصلا دوست نداشتم ،که ناگهانی اتاقت رو ترک کنیم.

 

 

 

ولی راستش رو بخوای ،فکر کنم قصه ی آهو کوچولو بیشتر به خودم کمک کرد تا تو

 

 

 

و این رو هم باید اضافه کنم که صحبت های مشاور هم خیلی بهم کمک کرد ، اون بود که گفت ، خواب بچه ها به این راحتی یکسره نمیشه ،  و اونها توی خواب بیدار میشن ،مگر اینکه اونقدر خسته باشند که از خستگی غش کنند و  نباید منتظر بمونم خوابت یکسره بشه و باید زودتر با بیان داستان و با بازی تو رو آمادت کنم و بعد جای خوابت رو جدا کنم.

 

 

 

 

 

 

 

خوب ولی با این وجود این سوال همچنان در ذهن من باقی مونده که زمان مناسب برای جدا کردن محل خواب کودک چه زمانی هست؟؟

 

 

 

راستش جوابش رو توی هیچ کتابی نیافتم ، چون خیلی اختلاف نظر وجود داشت ، تنها چیزی که در کل  یافتم که این جدا کردن بستگی به آمادگی روحی مادر و کودک داره و برای مامان و بچه های مختلف متفاوته ، خوب برای من و تو که اندازه 2 سال و نیم طول کشید.

 

 

 

اولش که توی گهواره بودی و بعدم تختت (توی اتاق خودمون)، البته نیمی رو توی گهواره و تختت بودی و بیشترش رو هم توی تخت ما و کنار ما ، چون وقتی نیمه های شب برای شیر خوردن بیدار میشدی ،من دیگه حال برگردوندنت به تختت رو نداشتم و توی همون حال غش می کردم و شما هم کنارم خواب می رفتی. تا بالاخره وقتی از شیر گرفتمت و واسه ی عید رنگ اتاقت رو تغییر دادیم ، تخت رو به اتاقت بردیم ،ولی چون شب ها همچنان بنا به عادت قبل که برای شیر خوردن بیدار میشدی ،باز هم بیدار میشدی تا آب یا شیری در لیوان بخوری ، تصمیم گرفتم تا وقتی خوابت یکسره بشه ، بیایم توی اتاقت بخوابیم،که خوب 6 ماهی طول کشید.

 

 

 

راستش اگر بخوام به عقب برگردم ، باز مطمئن نیستم که دقیقا ً چه زمانی رو برای جدا کردن اتاق خوابت انتخاب میکنم.

 

 

 

ولی این رو می دونم که  اگر به عقب بر می گشتم سعی می کردم این نکته رو رعایت کنم که در زمان خواب با هر نق و صدا و اولین گریه به سمتت نیام ، و بگذارم لحظاتی خودت برای آرامش و خودتسکینی به خودت کمک کنی و در صورت عدم موفقیت به سمتت بیام.

 

 

 

می دونم این یک اشتباهی بود که در اثر بی تجربگی انجام دادم.

 

 

 

چون به نظریه ی  روانی - اجتماعی اریکسون اعتقاد داشتم و طبق این نظریه دوست داشتم نیازهای 2 سال اول رشدت رو سریع پاسخ بدم تا در نتیجه دنیا رو مکانی قابل اعتماد بدونی ، دیگه  بدون اطلاع از حد و مرزها در راستای این هدف ،  در مورد خوابت این اشتباه رو کردم که مانع از شکل گیری توانایی خودتسکینی در شما شدم ، و با پاسخ های سریع  به کوچکترین حرکت و صدای تو در زمان خواب رفتن یا در مدت زمان خواب ، این قابلیت رو از تو گرفتم و باعث شدم برای خواب به من وابسته بشی.

 

 

 

ولی از طرفی تجربه ی خوابیدنت در کنارم رو با هیچ چیز  در این دنیا عوض نمیکنم ، باعث شد لحظات مادرانه ی بی نظیری رو تجربه کنم ، وای نمی دونی خوابیدن در حالی که صدای نفس هات رو میشنیدم و بوی خوشت رو استشمام می کردم و بدن لطیفت رو لمس می کردم چه لحظه ی شیرین و لذت بخشی بود،

 

 

 

ولی در این دنیا یک قانون هست و اون اینکه هیچ لذتی ارزان بدست نمیاد و باید بابتش بهائی داد، بهای این تجربه ی ناب هم این بود که تو بیش از حد برای خوابیدن به من وابسته شدی ،خصوصا ً به آغوش من ، اصلا ً به صورت اعتیاد ، خصوصا ً به شونه ی من یک احساس وابستگی خاصی پیدا کردی ،که خوب طبیعتا ً گاهی این وابستگیت برایم ایجاد مشکل میکنه، خصوصا ً  در این زمان که برای خوابیدن خیلی مقاومت میکنی و هم اینکه ماشالله سنگین تر شدی ،

 

 

 

خیلی وقت ها خوابوندنت کلی از من زمان می گیره ،

 

 

 

یا وقتی بیدار میشی حداقل 20 تا 30 دقیقه و گاهی بیشتر تمایل داری در آغوش من باشی و سرت رو روی شونه ام بگذاری ،که این هم باز  از من وقت می گیره و گاهی باعث درد کمر و گردن و پاهام میشه .

 

 

 

اما خوب این ها همه بخشی از لحظات ناب مادرانه ست ،که گاهی شیرین اند و گاهی تلخ ولی باز لحظات ناب مادارنه اند .

 

 

 

لحظاتی برای رشد من و تو.

 

 

 

____________

 

 

 

قصه ی آهو کوچولو رو در پست های بعدی می نویسم

 

 

 

و همچنین بازی هایی که برای آماده کردنت انجام دادیم

 

 

 

و این رو هم بگم برای کمک به یکسره شدن خوابت از مخلوط شیرگرم و عسل هم چند باری استفاده کردم و واقعا موثر بود.

 

 

 

و البته مهد رفتنت و تخلیه ی انرژیت در مهد و همچنین شربت سیتریزینی که این روزها برای حساسیتت می خوری هم کمک کردند.


پسندها (1)

نظرات (6)

مامانی درسا
21 مهر 92 2:27
مبارکه گلم ...... منم هنوز جرات نکردم درسا رو نساقل کنم ..... شروع مرحله ای جدید تو زندگیت مبارک دختر قشنگم




ممنون مامان درسای عزیز
تولدت دختر نازت هم مبارک باشه ،شاد و سربلند باشه همیشه
وفا مامان یاسین
21 مهر 92 11:35
افرین دختره نازم..... الان بزرگ شدی خانوم شدی ... امید وارم تو اتاق خودت و تو تخته خودت خواب هایه خوب خوب ببینی عزیزم.




ممنون خاله وفا .بوس
مامی آیلین
26 آبان 92 11:47
افرین به طنین خانوم دیگه برای خودت بزرگ و خانوم شدی ممنون خاله عصمت
مامانی درسا
29 آذر 92 0:52
هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها یلدایتان رویایی…روزهایتان پر فروغ،شبهایتان ستاره باران! راستی به این آدرس برین و توی قرعه کشی شب یلدا شرکت کنین http://mylamis.com/yalda//?ref=f65f3d54d83d295974e29e82096b8ef4
مامانی درسا
7 فروردین 93 2:43
مثل لحظه ای که باغ, در ترنم ترانه شکوفا میشود, غرق در شکوفه میشود روزگارتان بهار لحظه هایتان پر از شکوفـه باد. سال نو مبارک باز کن پنجره را که بهاران آمد که شکفته گل سرخ به گلستان آمد سال نو مبارک
مامانی درسا
9 فروردین 93 3:01
عزیزم تولدت مبارک همیشه سلامت و شاد باشی 120 ساله شی ممنون از محبت شما