طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره سی و نه(بازار رفتن پر ماجرا)

دیروز بعد از حدودا ً یک ماه و نیم سه تایی با هم رفتیم مرکز شهر ،از 8 فروردین تا دیروز فرصت این کار پیش نیومده بود(بدلیل ترافیک کاریه من و بابایی ).اما ماجراهای دیروز: از در مجتمع که بیرون زدیم ،مامان و بابا دستای طنین خانمی رو گرفتن و سه تایی قدم زنان راه افتادیم.چند قدم نرفته بودیم که یک هو عین فشنگ دستات رو از دستامون رها کردی و داشتی می دویدی وسط خیابون ، رسما ً من و بابایی هول کرده بودیم و برای چند ثانیه با بهت و حیرت دور خودمون می چرخیدیم ، سریع نرسیده به وسط خیابون جمعت کردیم ،حالا جریان چی بود ،خانم اون سمت خیابون یک گربه دیده بودن.(وای که خدا لحظه به لحظه تو رو از نو به ما می ده ، با خطرهایی که دائم اطرافت چرخ می زنن ،البته در ا...
21 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و هفت(باران)

ا مروز داشتیم قدم زنان (البته بیشترش تو بغل مامان) می رفتیم سمت خانه بازی دردونه ، آسمون پر از ابرای سیاه بود. لحظاتی که روی زمین بودی ، دیدم یک لحظه مکث کردی و داری روی مچ دستت رو می مالی ،  دقت کردم دیدم یه قطره ی بارون اومده نشسته روی دست دخترم که باهاش دوست بشه.بغلت کردم و واست از بارون گفتم ، از اینکه چطوری میشه که بارون میاد و کلی هم از اینکه با هم داشتیم زیر اون قطرات زیبای بارون قدم می زدیم لذت می بردم.
19 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و هشت (رازدونه های نصف و نیمه)

کلی رازدونه دارم که نصف و نیمه ست ،ولی بعید می دونم بتونم تکمیلشون کنم ،همین که بتونم واست خاطرات جدیدت رو ماندگار کنم کلی هنر کردم. البته ناگفته نماندکه دلیل اکثر نصف و نیمه ماندن ها بیدار شدن شما از خواب ناز بوده ، ناناز مامان(راستی حرف از ناناز بودن شد ،یادم نره بگم که 5 شنبه گذشته که در خانه بازی بودیم ،توسط خانمی  که جهت عکاسی از تولد اومده بود جهت مدل عکس آتلیه شدن از شما دعوت به عمل آمد ، سعی کردم خودم رو معمولی نشون بدم،ولی در پوست خودم نمی گنجیدم،عاشقتم عروسک ملوسکم، الهی شکر خدای مهربون) اما خیلی وقته قصد دارم در مورد موضوع های وبلاگم بنویسم فرصت نمیشد. رازدونه های IQ: مربوط به خاطراتی میشه که در ارتباط با هوش شناختی ...
19 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و شش( خوراکی های جدید)

این دو سه روزه بدجور زدیم به بی خیالی ، تند تند داری چیزهای حساسی رو تجربه میکنی . 2 یا 3 روز پیش طالبی خوردی. دیروز بستنی با طعم توت فرنگی  و امروز یک تکه خیار شور رو که روش سس هزار جزیره ریخته بود  رو از تو ظرف مامان با سرعت قاپیدی و یه تکه توی دهنت گذاشتی ، از ترس اینکه قورتش ندی ،سعی کردم فشاری نیارم ، چند بار گفتم بده مامان (معمولا ً می دی ) ولی ندادی ، به نظرم  از طعمش حسابی لذت برده بودی (دختر مامانی دیگه ، یکی از لذت بخش ترین خوراکی ها برای من خیار شوره) واسه خودت جویدی و جویدی و جویدی و جویدی ، نمی دونستم بابت اینکه داری چنین چیزی می خوری ،حرص بخورم یا از اینکه تونسته بودم با روش مناسبی که از ابتدای شروع...
16 ارديبهشت 1391

رازدونه سی و ششم (مروارید بارون)

یه عالمه مطلب واسه نوشتن دارم و از طرفی یه عالمه کار دارم که تا خوابیدی قصد دارم اونها رو هم انجام بدم و در کنارش تکالیف کلاس زبانم هم هست ، حالا یکی بگه من چیکار کنم . دوست دارم واست بنویسم ، چون وقت برای این یکی خیلی کم پیدا میکنم و از طرفی با هم بودنمون شده پر از رازدونه های لذت بخش و دوست داشتنی. اما دندونات ، بعد از دندون اول که با انتظار طولانی بالاخره در 21 اسفند، نمایان شد،دندونای بعدی با عجله دارن ظاهر میشن، یکی 25 فروردین و دیگری تو ایام سفر یعنی 30 فروردین دیده شدن ، چند تای دیگه هم آماده داری که فقط منتظرن که لثه رو بشکافن ،ولی الهی شکر جز اون تب 6 روزه ،با مشکل دیگه ای روبرو نشدی و بر خلاف تصورم که فکر می کردم بعد از ای...
11 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و پنج (بی خوابی ، خانه بازی دردونه ، پیاده روی دو نفره)

  امروز بعد از مدتها صبح زود بیدار شدم، ساعت 7 صبح ، خیلی بهم مزه داد ، چقدر دوست دارم این یک عادت رو از گذشته به حال برگردونم ، من عاشق ساعات اول روزم ، یه حس و حال خوبی بهم می ده ، توش یه آرامش خیلی دوست داشتنی هست و در ضمن وقتی صبح ها زود بیدار میشم ،روز بهتری دارم ، شاید یکی از دلایلی که اول صبح رو دوست دارم این هست که من رو یاد روزای دختر بابا بودنم می ندازه ، چی فکر کردی وروجکم ؟فکر کردی فقط خودت دختر لوس باباتی ؟؟؟ بگذریم ، صبح بیدار شدم و دوش و صبحانه و نماز و دعا و کتابخونه و برگشت ،و...... بله !شما هم که وقتی بعد از چند ساعت دوری مامان رو می بینی ، دیگه حالی داری که فقط خودت خوب خوب می فهمیش، الانم که داری این متن رو می...
11 ارديبهشت 1391