طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره سی و نه(بازار رفتن پر ماجرا)

1391/2/21 16:11
نویسنده : مامانش
391 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بعد از حدودا ً یک ماه و نیم سه تایی با هم رفتیم مرکز شهر ،از 8 فروردین تا دیروز فرصت این کار پیش نیومده بود(بدلیل ترافیک کاریه من و بابایی ).اما ماجراهای دیروز:

از در مجتمع که بیرون زدیم ،مامان و بابا دستای طنین خانمی رو گرفتن و سه تایی قدم زنان راه افتادیم.چند قدم نرفته بودیم که یک هو عین فشنگ دستات رو از دستامون رها کردی و داشتی می دویدی وسط خیابون ، رسما ً من و بابایی هول کرده بودیم و برای چند ثانیه با بهت و حیرت دور خودمون می چرخیدیم ، سریع نرسیده به وسط خیابون جمعت کردیم ،حالا جریان چی بود ،خانم اون سمت خیابون یک گربه دیده بودن.(وای که خدا لحظه به لحظه تو رو از نو به ما می ده ، با خطرهایی که دائم اطرافت چرخ می زنن ،البته در اثر کنجکاوی ها و وروجک بازی های  خود شما).

خلاصه به سلامتی رفتیم بازار ،قصد داشتیم واست یه سشوار(اسباب بازی)بخریم که شاید کمکی باشه که وقتی می خوایم موهامون رو خشک کنیم شما هم با سشوار خودت مشغول بشی و کمتر اطراف سشوار و پریز برق بیای، نمی دونم این کار نتیجه میده یا نه ، از دیشب که سشوار رو خریدیم و یکی ،دو  باری کاربردش رو بهت نشون دادم ، شما هم شروع کردی ،رو سرت گرفتی و با اون دستت تو موهات دست می کشیدی و نهایتا ً سشوار به دست خواب رفتی.

اما برگردیم به بازار ، وقتی رفتیم سمت پاساژ اسباب بازی فروش ها،واسه اسباب بازیها خصوصا ً عروسکای پشت ویترین چنان هیجانی از خودت بروز می دادی که بیا و ببین ،تقلا می کردی خودت رو از بغل ما بندازی پایین و بری سمتشون (خدا به داد برسه واسه چند ماه دیگه، فکر کنم دیگه نتونیم بیایم چنین جایی)،یک بند نی نی  ،نی نی می گفتی (در اشاره به عروسکها).

بعد از اسباب بازی فروشی هم رفتیم به سراغ پلاسکو فروشی و واست یه دونه قصری خریدیم، به امید اینکه یاد بگیری ازش استفاده کنی.اتفاقا ً امروز صبح افتتاح موفقیت آمیزی داشتیم و یه دونه شماره 1 در آن نمودید ،البته نه در خود لگن مخصوصش،بلکه روی درش،ولی باز اینم واسه خودش نقطه امید خوبیه(هههههههههههه)،نمی دونستی چه کنی ، از داشتنش کلی هیجان زده ای و دائم می خوای بری روش بشینی. اینم نقطه امید دیگریست.

اما باز هم بازار ، جدیدا ً خانم با همه در حال بای بای کردن هستید، دیروز هم از هر مغازه ای بیرون می زدیم با صاحب مغازه بابای می کردی ،در صورتیکه اونها واکنش خاصی نشون نمی دادن و ما هم چیزی نمی گفتیم و این عمل کاملا ً خود جوش صورت می گرفت(روابط عمومی بالااااااااااااااااااااااااااااااااا).

 

خلاصه اینم ماجزای بازار رفتن ما باشما (خداییییییی خیلی سخت بود، آخه جدیدا ً دائم آویزووون منی و اکثر مسیر بازار رو در بغل من بودی )

پ.ن: موضوع به دلیل روابط عمومی بالای طنین خانم که در ارتباط با هوش هیجانی است ،انتخاب شده.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)