طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 21 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره شصت و یک (یک روز با طنین خانم)

یک روز با طنین در آخرین روزهای ماه پانزدهم زندگی صبح ها اگه من حدود 8- 8:30 بیدار بشم ، شما 9-9:30 از خواب پا میشی و اگر من تا 9-9:30 بخوابم،شما ،حدود ساعت 10 بیدار میشی. دیروز ،مشغول دعا خوندن بودم که یه صدای دلنشین شنیدم: " مامان " نفس مامان ، نمی دونی اول صبح چه حس و حال قشنگی رو بهم هدیه کردی. دویدم سمت اتاق خواب و بغلت کردم و کلی فشارت دادم و قربون صدقه ات رفتم. طبق معمول زودی از بغل مامان پریدی بیرون و با دستای کوچولوی قشنگت روی نزدیکترین بالشت کوبیدی ، این یعنی اینکه" مامان رختخواب ها رو مرتب کن " ، تو چشمای قشنگت نگاه کردم و با حالت سوالی گفتم": رختخواب ها رو مرتب بکنم ؟" و شما سرت رو به نشانه تأیید پایین و بالا...
4 مرداد 1391

رازدونه شماره شصت(قلقلک)

عزیزکم دو روزه که عمه و مامان بزرگ، قلقلک دادن رو یادت دادن ، خیلی با نمکه ،میای با اون انگشتای کوچولوی خوشکلت مثلا ً قلقلکمون میدی و ما واست می خندیم و شما کلی ذوق می کنی . این وسط بیشتر از همه دوست داری عمه رو قلقلک بدی ، فکر کنم از واکنش های عمه جونت خیلی خوشت میاد. فدای خودت و کارای قشنگت عزیز مامان   ...
4 مرداد 1391

رازدونه شماره پنجاه و نه ( غذاهای مورد علاقه ی طنین خانم)

عاشقتم مامانی الهی شکر بعد از در اومدن چند تا دندون اولت ، غذا خوردنت بهبود پیدا کرد ،اونم به طور اسااااااااااااااااااااسی. الان دیگه خدا رو شکر خیلی خوب و راحت غذا می خوری ، همه چیز هم می خوری ،البته غیر از مربا و عسل که خیلی نمی پسندی. اون رو هم به مامان رفتی ، یعنی طعم شور و ترش رو بیشتر از شیرین دوست داری.فدات بشم من در این میون غذاهایی که بتونی به راحتی و بطور مستقل بخوری رو بیشتر می پسندی .مثل سیب زمینی آب پز                   و سرخ کرده و  همچنین ماکارونی اونم از نوع فرمیش. هر چند این قضیه خیلی روی وزن گیری ت تاثیری نگذاشته...
1 مرداد 1391

رازدونه شماره پنجاه و هشت(بازی با چتر)

  بازی با چتر یکی از بازی های مورد علاقه شماست عزیز مامان چند وقت پیش داشتم عکس چتر رو بهت نشون می دادم (در کتاب تصاویری که این روزها دائم دستت هست و میاری و بین عکسها تصاویری رو که می شناسی  به مامان نشون می دی)،بعد دیدم تو که تا الان از نزدیک چتر ندیدی، این شد که رفتم چترمون رو آوردم و شروع کردم روی زمین دور و اطرافت چرخوندن ،خیلی خیلی استقبال کردی ، کلی پشتش با هم قایم موشک بازی و دالی بازی کردیم ، شما هم کلی خندیدی و ذوق کردی ،از اون روز چند بار دیگه هم با چتر این بازی های رو کردیم و الان دیگه اسم "چتر " رو یاد گرفتی و تکرار میکنی و تصویرش رو توی کتابت به ماما وبابا و بقیه نشون می دادی. "تتر" اینم اسم چتر به زبون شیر...
31 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه و هفت(ددوون !!!!)

اینی که نوشتم همون حلزونه خودمونه ،اما به زبون طنین خانمی. فدای تو بشم نفس مامان. اینم اندر فواید اینکه از همون ابتدا یه عالمه لباس واسه بچه نخری و بگذاری ،همزمان با رشدش چیزی رو که مناسبش بدونی تهیه کنی.بعد از استفاده حساااااااااااااااااابی از شلوارهایی که سال گذشته خریده بودم ، دیگه غیر از شلوار ، وظیفه ی شلوارک بودن رو هم واست به جا آوردن ، رفتیم یه شلوار زیر دریایی خریدیم . نه منظورم اینه که یه شلوار خریدیم که روش عکس کلی جک و جونورای زیر دریا داره و همین طور ................."حلزون" . شما کلی از تصاویر روی شلوارت ذوق میکنی و امشبم در کمال تعجب شنیدم که" د َ دَ ون "کنان ،سعی می کردی تصویر حلزون رو به من نشون بدی ، کلی ذوق ک...
29 تير 1391

راز دونه شماره پانزده ( شاید یکی از فرداها روح یکی از ماها بالدار بشه)

عزیز دل مامان ، دلم گرفته ، خیلی زیاد. می دونی چرا ، چون این روزها دائم خبرهای ناراحت کننده شنیدم. یکی ،دو هفته پیش یه مامانی دختر حدوداً دو ساله خودش رو از دست داد و دیشب پسره عمو وحید و خاله شهین تو سن 14-15 سالگی ، بعد از 4 روز که در کما بود ، خدا دو تا بال به روحش داد و اونوقت روحش با کمک اون بال ها پرواز کرد و رفت به یک جای خیلی خوب و مامان و باباش رو تنها گذاشت. دلم واسه دل پر درد مامان و باباهاشون پر درده.به اونا که فکر میکنم دلم پر از غصه و ترس میشه . ترس از فرداها ، ترس از فردایی که من باشم ولی روح تو هم بالدار بشه و از پیشم بره ، یا ترس از اینکه تو کوچیک باشی و به من نیاز داشته باشی ،و خدا به روح من بال بده ، یا اینکه روح بابا...
29 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه و شش(بازی با دستمال کاغذی)

طنین مامان ، شما  کلی از بازی با دستمال کاغذی لذت می بری ، دلت می خواد یه بسته دستمال کاغذی بگذارم جلوی دستت  و شما همه رو یکی یکی بیرون بکشی و بعدم شروع کنی به تمیز کردن خودت و فضای اطرافت با اون دستمال ها . غیر از اینا ، دستمال رو روی بینی خودت می گذاری و یه صدایی ایجاد می کنی ،یعنی اینکه داری بینی ت رو تمیز می کنی !!! خیلی بلایی عزیز دلم. خلاصه منم از این علاقه ات بهره بردم و یه بازی درست کردم. یک جعبه ی خالی دستمال کاغذی داشتیم که اتفاقا ً خیلی قشنگ بود ، روی آن تصویر یک عالمه میوه بود ، اولش میوه ها رو بهت نشون دادم و اسماشون رو گفتم ، خیلی دوست داشتی ،اسم هایی رو که بلد بودی رو هم تکرار می کردی. مثل :جیجه  یعنی ...
27 تير 1391