طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره پنج(16 دی )

طنینی مامانش، امروز ، 9 ماه و 9 روزگی عمر شما که باز پر از عدد خوب 9 هست ، مصادف شده با یک روز خاص، روز 16 دی. در مورد اینکه چرا امروز یک روز خاص هست ، نمی تونم اینجا توضیح بنویسم، ان شالله اون روزی که با چشمای قشنگت نشستی و این رازدونه رو می خونی ، واست تعریف میکنیم دلیل خاص بودنش رو. فقط توی این روز  قشنگ یک آرزوی رازدونه ای رو واست می نویسم: آرزوی مامانش اینه که طنین خانمی یک روز بعنوان یک جوان عاشق به عشق الهی ،و مفتخر به ایرانی بودن خودش ، این روز رو با شادی و سرور جشن بگیره. مامانش دوست داره که طنینی همیشه محبت الهی رو توی قلبش داشته باشه و با خدمت به عالم انسانی  و تلاش در جهت احیای ایران و اصلاح عالم در ...
16 دی 1390

رازدونه شماره چهار (خستگی مامان 2)

طنین قشنگم ، می بینی 5 روزه دنبال فرصتی می گردم که ادامه رازدونه شماره سه رو بنویسم ولی فرصت نشد ، هفته گذشته،هفته پر کاری بود ، چند تا مهمونی دوستانه خونه ما برگزار شد و در کنارش فعالیت های سایت علمی رو داشتم و خوب ،وقت گذراندن با شما هم که حکایتی جداست. داشتم این رو می گفتم که خیلی خوشحالم که فعالیتهای حرکتی شما رشد خوبی داشته ، ولی در عوضش این قضیه باعث شده که شما دائما  ً در شرایطی خطرناک قرار بگیری ، چون خیلی خیلی خیلی زیاد کنجکاوی ، که البته من از این موضوع خیلی خوشحالم ، هر چند دیگران اسم کنجکاوی های شما رو شیطنت می گذارند ولی من عاشق این شیطنت های تو هستم ، دانشمند کوچولوی مامانش. به هر حال وقتی دانشمند کوچولوی مامان در حال...
16 دی 1390

رازدونه شماره سه (خستگی مامان)

به ساعت کنار متن این رازدونه نگاه کن . خیلی خستم ، چشمام به سوزش افتاده ، تا الان داشتم تکالیف دانشجوها رو نمره می دادم و البته در کنارش در اینترنت مطالبی رو جستجو می کردم از جمله نحوه استفاده از جوانه گندم در غذای کودک، اتفاقا در جستجوها مطالب خوبی رو هم پیدا کردم ، سعی میکنم برخی رو در وبلاگت قرار بدم تا بقیه مامانایی که مثلا ً من دوست دارند وزن گیری نی نی های نازشون بهبود پیدا کنه از اون بهره بگیرند. خستم خیلی خستم.ولی چاره ای ندارم جز اینکه در این ساعت ها به این کارها برسم.چون دختر ناز و مهربونم در طول روز به من نیاز داره باید در کنارش باشم و یا در فکر تهیه غذایی برای خودش یا بابا و مامانش باشم. الهی شکر رشد حرکتی شما خیلی خ...
11 دی 1390

رازدونه شماره دو (حسرت پشت سر گذاشتن کودکی تو)

دوست دارم برات بنویسم و بنویسم و بنویسم. می دونی چرا؟چون مطمئنم خیلی از حرفایی که الان تو دلمه و دوست دارم باهات در میون بگذارم رو اون وقتی که دیگه می تونی پای حرفای دل مامان درست و حسابی بشینی و گوش بدی و درک کنی ، احتمالا ً بخش زیادیش فراموش شده و مسائل جدید تری جای اونها رو گرفته. دوست دارم بنویسم از عشق بی نهایت من و بابا به شما، از اینکه از بوسیدن و بغل کردنت سیر نمیشم ، از ترس و نگرانی  واسه از دست رفتنه این روزها، که در کنار خستگی و کلافگی ،سرشار از لذتند و دوست ندارم براحتی از دستشون بدم ،ولی متاسفانه این اتفاق داره می افته و من دارم روزها ، روزها!!!! نه !!ثانیه ثانیه های زیبای کودکی تو رو به سرعت از دست میدم. بی نهایت...
11 دی 1390

رازدونه شماره یک

 طنینی مامان ، رازدونه اول رو به این اختصاص می دم که بگم چرا این وبلاگ در 9 ماهگی شما شکل گرفت. در حقیقت قبل از این شما وبلاگ دیگه ای داشتی به اسم "نوگل گلستان عشق  و محبت الهی " ، که در اواخر بارداریم اون رو ساختم . ولی اگر به اون سری بزنی می بینی که خیلی آشفته ست و نظم مشخصی نداره که به اعتقاد خودم ، بی نظمی وبلاگم نشانی از ذهن آشفته من بوده ،طی این نه ماه ، نه که الان تونسته باشم بهش نظم بدم .نه،تا رسیدن به این هدف راه درازی در پیش دارم ، ولی در کل احساس کردم اون وبلاگ رو دوست ندارم ، خیلی ازش لذت نمی بردم ، یکبار برای تو می نوشتم ، یکبار برای دیگران ، یکبار از زبون تو می نوشتم و یکبار از زبون خودم . ولی بعد از مدتی که به سراغ ...
9 دی 1390