طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره سی و هشت (رازدونه های نصف و نیمه)

کلی رازدونه دارم که نصف و نیمه ست ،ولی بعید می دونم بتونم تکمیلشون کنم ،همین که بتونم واست خاطرات جدیدت رو ماندگار کنم کلی هنر کردم. البته ناگفته نماندکه دلیل اکثر نصف و نیمه ماندن ها بیدار شدن شما از خواب ناز بوده ، ناناز مامان(راستی حرف از ناناز بودن شد ،یادم نره بگم که 5 شنبه گذشته که در خانه بازی بودیم ،توسط خانمی  که جهت عکاسی از تولد اومده بود جهت مدل عکس آتلیه شدن از شما دعوت به عمل آمد ، سعی کردم خودم رو معمولی نشون بدم،ولی در پوست خودم نمی گنجیدم،عاشقتم عروسک ملوسکم، الهی شکر خدای مهربون) اما خیلی وقته قصد دارم در مورد موضوع های وبلاگم بنویسم فرصت نمیشد. رازدونه های IQ: مربوط به خاطراتی میشه که در ارتباط با هوش شناختی ...
19 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و شش( خوراکی های جدید)

این دو سه روزه بدجور زدیم به بی خیالی ، تند تند داری چیزهای حساسی رو تجربه میکنی . 2 یا 3 روز پیش طالبی خوردی. دیروز بستنی با طعم توت فرنگی  و امروز یک تکه خیار شور رو که روش سس هزار جزیره ریخته بود  رو از تو ظرف مامان با سرعت قاپیدی و یه تکه توی دهنت گذاشتی ، از ترس اینکه قورتش ندی ،سعی کردم فشاری نیارم ، چند بار گفتم بده مامان (معمولا ً می دی ) ولی ندادی ، به نظرم  از طعمش حسابی لذت برده بودی (دختر مامانی دیگه ، یکی از لذت بخش ترین خوراکی ها برای من خیار شوره) واسه خودت جویدی و جویدی و جویدی و جویدی ، نمی دونستم بابت اینکه داری چنین چیزی می خوری ،حرص بخورم یا از اینکه تونسته بودم با روش مناسبی که از ابتدای شروع...
16 ارديبهشت 1391

رازدونه سی و ششم (مروارید بارون)

یه عالمه مطلب واسه نوشتن دارم و از طرفی یه عالمه کار دارم که تا خوابیدی قصد دارم اونها رو هم انجام بدم و در کنارش تکالیف کلاس زبانم هم هست ، حالا یکی بگه من چیکار کنم . دوست دارم واست بنویسم ، چون وقت برای این یکی خیلی کم پیدا میکنم و از طرفی با هم بودنمون شده پر از رازدونه های لذت بخش و دوست داشتنی. اما دندونات ، بعد از دندون اول که با انتظار طولانی بالاخره در 21 اسفند، نمایان شد،دندونای بعدی با عجله دارن ظاهر میشن، یکی 25 فروردین و دیگری تو ایام سفر یعنی 30 فروردین دیده شدن ، چند تای دیگه هم آماده داری که فقط منتظرن که لثه رو بشکافن ،ولی الهی شکر جز اون تب 6 روزه ،با مشکل دیگه ای روبرو نشدی و بر خلاف تصورم که فکر می کردم بعد از ای...
11 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و پنج (بی خوابی ، خانه بازی دردونه ، پیاده روی دو نفره)

  امروز بعد از مدتها صبح زود بیدار شدم، ساعت 7 صبح ، خیلی بهم مزه داد ، چقدر دوست دارم این یک عادت رو از گذشته به حال برگردونم ، من عاشق ساعات اول روزم ، یه حس و حال خوبی بهم می ده ، توش یه آرامش خیلی دوست داشتنی هست و در ضمن وقتی صبح ها زود بیدار میشم ،روز بهتری دارم ، شاید یکی از دلایلی که اول صبح رو دوست دارم این هست که من رو یاد روزای دختر بابا بودنم می ندازه ، چی فکر کردی وروجکم ؟فکر کردی فقط خودت دختر لوس باباتی ؟؟؟ بگذریم ، صبح بیدار شدم و دوش و صبحانه و نماز و دعا و کتابخونه و برگشت ،و...... بله !شما هم که وقتی بعد از چند ساعت دوری مامان رو می بینی ، دیگه حالی داری که فقط خودت خوب خوب می فهمیش، الانم که داری این متن رو می...
11 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و چهار(باهوشکم ،تو با هوش کوچکم)

نمی گم نابغه ای ،فوق العاده ای و تکی و مثل تو نیست ،هر چند برای مامانی همین طور هستی ، ولی با این وجود شدیدا ً به این باور رسیدم که دختر باهوشی هستی ،کاملا ً از واکنشها و رفتارهات میشه این موضوع رو فهمید .اینم چند تا مثلا ً دیروز ظهر وقتی مشغول مطالعه روزنامه بودم ، شما هم کنار من نشسته بودی و  مجلات تبلیغاتی ای  رو که از نوزادی مورد علاقت بودن ،زیر و رو می کردی و ورق می زدی و باهاشون سرگرم بودی ، یک آن دیدم داری پیتکو پیتکو می کنی (جدیدا ً یاد گرفتی ، وقتی میگم اسب چیکار میکنه ، بالا و پایین می پری و حرف *پ *رو با فشار به معنی پیتکو تلفظ میکنی )،اولش متوجه نشدم داری چیکار میکنی ،بعد از اشاره انگشتت متوجه تصویر اسب مشکی ای شد...
7 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره سی و سه(بازی بازی)

اینم چند تا از بازی هایی که با هم انجام می دیم: 1- عاااااااااااااااااااااااااااااااااشق ورق زدن کتاب هات هستی ، گاهی خودت می خونی و گاهی هم اشاره میکنی که من واست بخونم،مخصوصا کتاب"بچه ها جور واجورند "رو خیلییییییییییییی زیاد دوست داری و میاری که واست بخونم و بعد با شعرش شروع می کنی به حرکات موزون. 2- دالی بازی میکنیم ،گاهی حتی همین که دستام رو روی چشمام بگذارم و دالی کنم هم کلی ذوق میکنی. 3- توپ شوت میکنیم. 4- گاهی میشینیم با ستاره ها و لگو هات بازی میکنیم. 5-کلاغ پر و لی لی حوضک رو هم بلدی و دوست داری. 6-عاشق باز و بسته کردن هر در و سری هستی ، از درب یه قوطی و یا لیوانت گرفته تا درب کمد و کابینت . با در قوطی ها و ...
23 فروردين 1391

رازدونه شماره سی و دو ( دخترک با نمک)

خیلی شیرین و با نمکی شیر عسل آدم دلش می خواد تو بغل بگیرتت و محکم فشارت بده و بعد هم گاز گازت کنه،اینقدر که خوردنی هستی و کارای قشنگ میکنی. اما لیستی از هنرنمایی هایی که میکنی (البته بعضی ها رو خیلی وقته انجام می دی ،منتها چون خیلی وقته واست لیست نکردم، همه رو می نویسم): 1- بابای کردن 2- بوس کردن (می خوام بخورمت وقتی میای بوسمون میکنی) 3- فوت کردن(همون پوف پوف خودت) 4- ادای ماهی رو در آوردن (اسم ماهی یا تصویر ماهی رو بشنوی یا ببینی شروع میکنی ، عیدم که تمام مدت اشارت به تنگ ماهی گلی بود و در آوردن اداش) 5-از اعضاء بدن زبون و دستت رو بلدی، وووووووووووووووووووی وقتی زبونت رو در میاری می خوام بخورمت ،زودی هم شروع می...
23 فروردين 1391

رازدونه شماره سی و یک (ادامه حرفای مادرانه ....)

اما وقتی بدنیا اومدی... می گفتن حالا قدر پدر و مادراتون رو می فهمید ، حالا می فهمید بابا و ماماناتون چی کشیدن ، حالا می فهمید بچه داری چقدر سخته ، بعضی بی منظور می گفتن ولی گاهی تو این جمله بار سنگین منت گذاشتن رو می شد احساس کرد ،این مقدمه رو گفتم که در اولین سالگرد مادارنه ام از باورهای مادرانه ام با تو فرشته مهربونم بگم. اگه تو الان هستی ، اگه الان معادل هر روزی که از 9/1/90 به بعد  می گذره من یک روز زیبای با تو بودن رو دارم و مرورش میکنم  و تک تک لحظات تک تک اون روزها برام پر از عشق و لذته،من همه این عشق و لذت رو از حضور تو فرشته مهربونم در کنار خودم دارم ، حضوری که به دعوت من و بابا رخ داده ، حالا که بعد از دعوتی که ا...
22 فروردين 1391

رازدونه شماره سی ام (حرفهای مادرانه در اولین سالگرد مادرانه)

یکی از خاله ها با سوال قشنگش باعث شد مامان ها جمله های قشنگی رو از احساسات و تجربیات سال اول مادرانشون بنویسند، اما مامان شما تصمیم گرفت ،اینجا بنویسه ، که باقی بمونه و شما بخونی و راز دل مامان رو بدونی. قبل از بدنیا اومدنت خیلی ها می گفتن ، دیگه روزای خوشیت داره تموم میشه ، دیگه یه روز راحت نخواهی داشت، حسرت راحت خوابیدن به دلت می مونه ، اونایی که نوجون داشتم می گفتن ، وای کی حال داره این پروسه رو از اول شروع کنه و خلاصه کم بودن کسانی که از عشق و لذت و شیرینی های که در کنار این سختی ها بود بگن ، بله سخت بود ، بی خوابی داشت ، خستگی داشت ، از دست رفتن لحظات تنهایی خودم با خودم  یا خودم و بابا رو داشت  و موارد سختی دیگه ، اما ای...
22 فروردين 1391

رازدونه بیست و نهم(اولین مروارید های تو)

عسلکم این رازدونه مربوط به قبل از عید و ایام خونه تکونیه ،منتها فرصت نکرده بودم که اینجا بنویسم. بعد از کلی انتظار طولانی بالاخره اولین مروارید شما روز تولد دایی بهامین یعنی 21 اسفند احساس شد ، می گم احساس شد چون هیجی نبود جز یه چیزی مثل نوک یه سوزن که فقط با انگشت کشیدن تو لثت حس میشد ولی از حس همون به حدی ذوق کردم و به هیجان اومدم که واسه هیچ فعالیتت تا این حد ذوق نکرده بودم ، آخه بر خلاف کارای دیگه در این یک مورد خیلییییییییییییییییییییییییییی عقب افتاده بودی ،هر چند در خوب موردی عقب بودی ، چون دندونایی که دیرتر در میان مقاومت و استحکام بهتری دارند. با این وجود خیلی ذوق داشتم که قیافه با دندونت رو هم هر چه زودتر ببینم. خلاص...
20 فروردين 1391