طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 13 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره پنجاه و هفت(ددوون !!!!)

اینی که نوشتم همون حلزونه خودمونه ،اما به زبون طنین خانمی. فدای تو بشم نفس مامان. اینم اندر فواید اینکه از همون ابتدا یه عالمه لباس واسه بچه نخری و بگذاری ،همزمان با رشدش چیزی رو که مناسبش بدونی تهیه کنی.بعد از استفاده حساااااااااااااااااابی از شلوارهایی که سال گذشته خریده بودم ، دیگه غیر از شلوار ، وظیفه ی شلوارک بودن رو هم واست به جا آوردن ، رفتیم یه شلوار زیر دریایی خریدیم . نه منظورم اینه که یه شلوار خریدیم که روش عکس کلی جک و جونورای زیر دریا داره و همین طور ................."حلزون" . شما کلی از تصاویر روی شلوارت ذوق میکنی و امشبم در کمال تعجب شنیدم که" د َ دَ ون "کنان ،سعی می کردی تصویر حلزون رو به من نشون بدی ، کلی ذوق ک...
29 تير 1391

راز دونه شماره پانزده ( شاید یکی از فرداها روح یکی از ماها بالدار بشه)

عزیز دل مامان ، دلم گرفته ، خیلی زیاد. می دونی چرا ، چون این روزها دائم خبرهای ناراحت کننده شنیدم. یکی ،دو هفته پیش یه مامانی دختر حدوداً دو ساله خودش رو از دست داد و دیشب پسره عمو وحید و خاله شهین تو سن 14-15 سالگی ، بعد از 4 روز که در کما بود ، خدا دو تا بال به روحش داد و اونوقت روحش با کمک اون بال ها پرواز کرد و رفت به یک جای خیلی خوب و مامان و باباش رو تنها گذاشت. دلم واسه دل پر درد مامان و باباهاشون پر درده.به اونا که فکر میکنم دلم پر از غصه و ترس میشه . ترس از فرداها ، ترس از فردایی که من باشم ولی روح تو هم بالدار بشه و از پیشم بره ، یا ترس از اینکه تو کوچیک باشی و به من نیاز داشته باشی ،و خدا به روح من بال بده ، یا اینکه روح بابا...
29 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه و شش(بازی با دستمال کاغذی)

طنین مامان ، شما  کلی از بازی با دستمال کاغذی لذت می بری ، دلت می خواد یه بسته دستمال کاغذی بگذارم جلوی دستت  و شما همه رو یکی یکی بیرون بکشی و بعدم شروع کنی به تمیز کردن خودت و فضای اطرافت با اون دستمال ها . غیر از اینا ، دستمال رو روی بینی خودت می گذاری و یه صدایی ایجاد می کنی ،یعنی اینکه داری بینی ت رو تمیز می کنی !!! خیلی بلایی عزیز دلم. خلاصه منم از این علاقه ات بهره بردم و یه بازی درست کردم. یک جعبه ی خالی دستمال کاغذی داشتیم که اتفاقا ً خیلی قشنگ بود ، روی آن تصویر یک عالمه میوه بود ، اولش میوه ها رو بهت نشون دادم و اسماشون رو گفتم ، خیلی دوست داشتی ،اسم هایی رو که بلد بودی رو هم تکرار می کردی. مثل :جیجه  یعنی ...
27 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه و سه ( می دونی الان چی رو دستمه ؟)

الان یه فرشته ی ناز و قشنگ خیلی آروم رو دست مامانش خوابیده . چهرت مثل فرشته هاست عشق مامان. عاشقتم با تک تک سلول هام. این دو روزه کلی با کلمه" مامان " با هم بازی کردیم و ذوق کردیم و خندیدیم  و از زندگی لذت بردیم.   عاشقتم نفس .
27 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه و پنج( اعضاء بدن )

فرشته کوچولوی مامان ، تو خیلی باهوش و زرنگی می خوام برات بگم الان که تو پانزده  و نیم ماهگی هستی ، چند تا از اعضاء بدنت رو می شناسی . شما این اعضاء رو می شناسی ، که البته طی یک فرایند 2-3 ماهه یادشون گرفتی ،راستش تنبلی کردم و همون موقع که هر کدوم رو یاد گرفتی ، ثبت نکردم ،و راستش الان دقیق نمی دونم هر کردوم رو کی یاد گرفتی . ببخشید مامانی جون. دست : دستات رو تکون میدی پا : به سمت پاهات اشاره میکنی زبان : این یکی رو خیلی دوست داری ،زبونت رو در میاری و کلی هم می خندی از این حرکت. شکم:روی شکمت می زنی مو:دست روی موهات میکشی چشم:چشمک می زنی ،گاهی هم انگشتت رو فرو میکنی تو چشم مامان که چشم من رو هم نشون می دی ...
27 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه و دو ( تو فوق العاده ای عزیزکم)

تو واقعا ً فوق العاده ای عزیز دلم. فوق العاده. از همه نظر فوق العاده ای ، من واقعا ً هیچ مشکل خاص و جدی ای با شما ندارم ،همه ی کارها و رفتارهات عالی هستند.اگر هم چیزی باشه ، مربوط به ویژگی های مراحل رشدت هست که چون من کم تجربه هستم و فشار کارها و برنامه هایم کمی اذیتم کرده ، گاهی از روبرو شدن با اونها کلافه و خسته میشم. امروز صبح با عمه و مامان بزرگ رفته بودیم جایی ،یه مهمونی که شما باید آروم می نشستی ،با اینکه زودتر از روزهای دیگه بیدارت کردم ،ولی اونجا نهایت همکاری رو با مامان انجام دادی ، منم ظهر با افتخار از رفتاهات واسه بابا تعریف کردم. و غروب امروز !! امروز 4 تا از دوستانت (پارمین،کیاوش،ارسام و سام) با ماماناشون اومده ...
8 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه و یک (تجربه ی فوق العاده نیمه شب دیشب )

خوب چند شب پیش یه تجربه ی مادرانه عالی داشتم. واسه که یادم نره ثبتش کنم .عنوان رازدونه اش رو نوشتم ولی تا امشب فرصت نکرده بودم ،جریان تجربه رو بنویسم. شما معمولا ً وقتی نیمه شب ها بیدار  میشی ،(شی ) یا همون شیر می خوای (امیدوارم که زودتر این عادت رو ترک کنی ،چون خیلی اذیت میشم و باعث میشه در طول روز خسته و کسل باشم )،  و معمولا ً شیر  می خوری و مجدد می خوابی ، ولی اون شب ، تقاضای آب کردی و وقتی آب خوردی ، لپت رو گذاشتی رو لپ مامان و خوابیدی . خداااااااااااااا ی من شکرت ،از این همه فضل و موهبت که نصیب من کردی و تجربه ی زیبای مادر بودن رو به من هدیه دادی . نمی تونم حسم رو از این کار زیبایی که انجام دادی تعریف کنم ...
8 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه(من مامانم یا بابا)

آدما برای چیزهای با ارزشی که می خوان بدست بیارن باید یک بهائی رو بپردازند ، طبیعتا ً من هم  برای افزایش سطح علمی خودم و برای رسیدن به آرزوی بزرگم که یه مشاور موفق و موثر شدن هست ، سختی های زیادی رو باید متحمل بشم ، یکی از این سختی ها و بهائی که این روزها باهاش روبرو هستم این هست که پاره تنم من رو به جای "مامان" ،" بابا" صدا میکنه ، خوب کمی ناراحت میشم ،چون دوست دارم با اسم و عنوان خودم صدا بشم ، ولی خوب اینم بهائی است که من دارم می پردازم . چون مجبورم برای درس خوندن و کلاس رفتن ، ساعاتی شما رو به بابا بسپارم  و  معمولا ً این ساعات برای تو تماما ً به بازی سپری میشه ، در صورتی که وقتی من در کنار شما باشم ، ضمن بازی باید به ...
2 تير 1391

رازدونه شماره چهل و هشت(حموم)

دخترکم عاشق آب بازی . خوب منم عاشق تو ام عزیزکم. کلا ً عشق و دوست داشتن خیلی خوبه ، بهتره توی این حیات دو روزه عاشق همه چیز و همه کس باشی،تا بتونی از بودن در کنارشون لذت ببری . این روزها بدجور روی حموم رفتن کلید کردی. یک دفعه یادت میاد که دلت می خواد بری حموم ، این قضیه بیشتر مواقعی پیش میاد که یکی از وسایلی که قبلا ً حتی یکبار با خودت بردی حموم رو در وسایل بازیت می بینی. دیگه شروع میکنی و یه نفس و پشت سر هم می گی :"حموم،حموم ،حموم ، حموم ، ......." خیلی سعی میکنم حواست رو پرت کنم ولی معمولا ً بی فایده ست و آخرش تسلیم می شم و می پریم تو حموم و واسه خودت کلی آب بازی میکنی. دیروز آب رو سرد و گرم می کردم و مفهوم "سرد و گرم"...
29 خرداد 1391