طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 14 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره شصت و یک (یک روز با طنین خانم)

1391/5/4 22:59
نویسنده : مامانش
567 بازدید
اشتراک گذاری

یک روز با طنین در آخرین روزهای ماه پانزدهم زندگی

صبح ها اگه من حدود 8- 8:30 بیدار بشم ، شما 9-9:30 از خواب پا میشی و اگر من تا 9-9:30 بخوابم،شما ،حدود ساعت 10 بیدار میشی.

دیروز ،مشغول دعا خوندن بودم که یه صدای دلنشین شنیدم:

" مامان "

نفس مامان ، نمی دونی اول صبح چه حس و حال قشنگی رو بهم هدیه کردی. دویدم سمت اتاق خواب و بغلت کردم و کلی فشارت دادم و قربون صدقه ات رفتم. طبق معمول زودی از بغل مامان پریدی بیرون و با دستای کوچولوی قشنگت روی نزدیکترین بالشت کوبیدی ، این یعنی اینکه" مامان رختخواب ها رو مرتب کن " ، تو چشمای قشنگت نگاه کردم و با حالت سوالی گفتم": رختخواب ها رو مرتب بکنم ؟"

و شما سرت رو به نشانه تأیید پایین و بالا کردی  و خندیدی ،خوب طبق معمول منم پا شدم و  تشک و پتو ها رو مرتب کردم .

 

بعد رفتیم توی حموم دست و روی ماهت رو شستم ، و البته صورت "نی نی "(عروسکت) رو هم شستم و ضمن شستن صورت اون اعضاء صورت رو هم بهت معرفی ،ما کلی ذوق کردی، بعد از اون پوشکت رو عوض کردم و پات رو شستم و بعد رفتیم توی اتاق خواب ، تا پوشکت رو آماده می کردم ، حوله ات رو دادم دستت تا دست و روی خودت و نی نی رو خشک کنی و تو هم با لذت این کار رو انجام دادی و بعد هم خوابیدی رو تشک تعویضت و من پوشکت رو بستم و شلوارت رو پات کردم، بعد رفتیم تو اتاق پذیرایی و دعای صبحمون رو خوندیم و بعد شما دفترچه  های دعا رو بوسیدی و برای قرار دادن دفترچه ها سر جای خودشون باهام همکاری کردی ،بعد از اون رفتیم تو آشپزخونه و من شما رو روی صندلی مخصوصت گذاشتم و پیش بندت رو بستم و واست لقمه های نون و پنیر درست کردم و دادم دستت که بخوری(مربا و عسل رو نمی خوری ) و ضمن خوردن صبحانه به آیات الهی که از لب تاب پخش می شد ،گوش می دادیم  و این تقریبا ً برنامه ی هر روز صبح ماست .

بعد از اون هم معمولا ً می ریم با هم بازی میکنیم و بعد از کمی بازی،حدود ساعت 11 من برای شما سی دی حسنی و یا بی بی انیشتین  می گذارم و شما با علاقه نگاه میکنی و گاهی من رو صدا می زنی و بعضی چیز هایی رو که می شناسی با علائم و ادا های خودت بهم نشونشون می دی ،مثلا ً تاب بازی بچه ها رو .

اکثر مواقع ضمن تماشای تلویزیون واست میوه میارم وگاهی سعی میکنم همین موقع قطره هات رو هم بهت بدم ، چون مشغول تماشای برنامه های مورد علاقت هستی ،معمولا ً نهایت همکاری رو با من انجام می دی .

تا شما برنامه هات رو نگاه می کنی من مشغول ناهار و کارهای آشپزخونه می شم ، بعد هم که ناهار حاضر شد ، به شما ناهار می دم و بعد از خوردن غذا و شستن دست و صورت و مسواک ، می برم می خوابونمت .حدود ساعت 1- 1:30.

بعد هم بابایی میاد و ما هم ناهارمون رو می خوریم و چند لحظه ای با بابایی گپ و گفتی انجام می دیم و بعد می پوشم و می رم کتابخونه و فرشته ی مهربونم رو می سپرم دست بابای مهربونش . معمولا ً ساعت 3 می رم  و شما ساعت 6 ،میاید دنبالم . تا من رو می بینی کلی ذوق می کنی و با هیجان میای بغلم و تقاضای شیر میکنی  و ضمن اون من از بابایی در مورد اینکه چیا کردید و چیا خوردید می پرسم. معمولا ً با هم عصرونه می خورید و حسابی هم بازی  میکنید و به قول بابایی حسابی مَچَلش ( این اصلاح خود باباست ،من کاره ای نیستم به خدا ) میکنی .

وقتی می رسیم خونه، بابا باز می ره سرکار و این بار  من می مونم و شما. البته بعد از ظهر هامون متغیره ،ولی اکثرا ً خونه نمی مونیم ؛ یا با هم می ریم مهمونی یا پارک یا خرید یا مهمون داریم و بالاخره یک جوری بعد از ظهرمون رو پر میکنیم ،البته تو خونه موندن با شما خیلی سخته ، چون عصر که میشه برای فرار از این چهار دیواری کلی بی قراری  و بهونه گیری میکنی ، هر چند اگر هم برنامه ای نداشته باشیم با آب بازی  و بازی با همدیگه راضی می شی.

بابا که بر گشت دور هم یه شام ساده می خوریم و با همدیگه 3 تایی بازی میکنیم (البته نشستنی ، دالی بازی و قلقلک و .... ) و این روزها که تلویزیون سریال های ماه رمضون داره ، متاسفانه تلویزیون بیش از قبل روشن هست و البته ما دو تا کار  یا بهتره بگم سه تا کار رو با هم انجام می دیم ، بازی با شما ، تماشای تلویزیون و  صحبت من و بابا با همدیگه.

حدود ساعت 11 هم بعد از بوسیدن و شب به خیر گفتن به بابا  و تعویض پوشک و گاهی شب به خیر گفتن به اسباب بازی ها و برچسبای توی اتاقت ، می ریم به سمت تخت خواب ، خیلی وقت ها به این خاطر که فقط یک ساعت در طول روز می خوابی و ما بقی اش در حال فعالیت و بازی هستی ، بعد از  15-20 دقیقه شیر خوردن و از روی من بالا و پایین رفتن خواب می ری ، گاهی هم که خیال خوابیدن نداری ، بابا رو صدا می زنم و اون توی بغلش می خوابونت ، البته معمولا ً اولش به خاطر جدا شدن از من کمی گریه می کنی ولی خیلی زود تسلیم می شی و با زمزمه ها و لالایی های بابا (گنجشک لا لا ، سنجاب لالا ...) خواب می ری .

و اینگونه یک روز با تو بودن به پایان می رسه، هر چند همچنان 2-3 مرتبه در طول شب واسه شیر خوردن بیدار میشی و از روی تختت میارمت کنار خودم و تا صبح کنار مامانی می خوابی و من از حضورت نهایت لذت و آرامش رو تجربه میکنم .

عاشقتم نفس مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

وفا مامان یاسین
8 مرداد 91 9:50
من قربونه این دختر تمیزه و پاکیزه برم.............


خدا نکنه خاله حوا