رازدونه شماره چهل و پنج( انیشتین شانس آورده که الان نیست)
چند شب پیش تو راه برگشت به خونه از مطب دکتر پوست (واسه شدت یافتن اگزمای من رفته بودیم)،بابایی گفت انیشتین اگه بود ، باید می اومد جلوی طنین خانم لنگ می نداخت و رخصت می گرفت ، کلی از کارهای هوشمندانه ای که میکنی حرف زدیم و خوشحال بودیم.
تو بخش انتظار مطب ، بابایی بهت گفته بود ساعت کجاست و شما سریع برگشته بودی و به ساعت دیواری اشاره کرده بودی، با وجود اینکه اولین بار بود که اونجا رفته بودی .
جونم فدات انیشتین کوچولوی ما
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی