طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره هشتاد و نه ( بالاخره مستقل شدی یا شاید شدیم )

  خوب بالاخره نخود نخود هر کی رفت به تخت خود ( در تاریخ 15/7/92 در حالی که 30 ماه و یک هفته  از عمرت ارزشمندت  گذشته )     بالاخره با خودم کنار اومدم ، یا شایدم بابا دیگه به هر زوری شده من رو راضی کرد که بپذیرم وقت جدا شدن محل خوابت رسیده.       بالاخره بعد از 6 ماه ما کوچ کردیم به اتاق خودمون.       البته ناگفته نماند در این مدت با قصه ی آهو کوچولو حسابی آمادت کرده بودم.       اصلا دوست نداشتم ،که ناگهانی اتاقت رو ترک کنیم.       ولی راستش رو بخوای ،فکر کنم قصه ی آهو کوچولو بیشتر به خودم کمک کرد تا تو  ...
17 مهر 1392

رازدونه ی شماره ی هشتاد و هشت( 30 ماهه شدن عروسکم)

عروسک مامان  30 ماهه شدنت مبارک  فدات بشم که 2 سال و نیم هست که کنار ما هستی و برامون دلبری میکنی.  فدای خدای مهربونم بشم که چنین عروسک زیبارویی رو برای بازی مادرانه و پدرانه ی ما بهمون هدیه داده و خودش هم به خوبییییییییییییی مراقبش هست.   عشق من می خوام از این ماه پر فراز و نشیب برات بنویسم . واقعا ً پر فراز و نشیب بود. زندگی همینه ، خوشحالم که می تونم تجربیاتم رو اینجا برات بنویسم که دخترکم نخواد همه ی این راه ها رو بره ، دلم می خواد تو خیلیییییییی خیلییییییییییییییییییی جلوتر بری،جلوی جلوی تا مرز خودشکوفایی. 9 شهریور از سفر اصفهان برگشتیم. هنوز برنگشته بودم که افتادم دنبال مهد ، ...
11 مهر 1392

رازدونه شماره هشتاد و هفت( دخترک خلاق من )

خلاق کوچولوی مامان سلام سلام خیلی برام جالبه ،با اینکه تا حالا آب رنگ نداشتی و ندیدی . ولی بارها موقع نقاشی ،اگر آب دم دستت بوده ، نوک مداد رنگی ها رو توی آب زدی و روی کاغذ کشیدی و اصرار میکنی که من هم انجام بدم.  فدات بشم الهی عشق مامان   از سفر ویلاشهر که توی پارکها تعداد زیادی بچه های کوچیک و بزرگ رو در حال اسکیت سواری دیدی،علاقه ی خاصی به اسکیت پیدا کردی و تا حالا چندین بار ازم خواستی برات اسکیت بخرم. و گاهی به من یا بقیه می گی :" من بزرگ بشم ، مامانی برام اسکیت می خره" چند روز پیش کیسه ی سیب زمینی هام رو روی زمین خالی کردی و باهاشون بازی می کردی ، دوتاش رو کنار هم گذاشتی و سعی می کردی یکی از پاهات رو...
28 شهريور 1392

رازدونه ی شماره هشتاد و شش (اولین روز مهد)

سلام سلام عروسک قشنگم   درسته با تاخیر زیاد اومدم ولی در عوض دست پر اومدم . اول از همه می خوام داغ ترین و جدیدترین اخبارم رو بنویسم. دودوووروووووووووو دودووووووووووووووو دخملکم ،عروسکم  بزرگ شده مستقل شده  و وووووووووووووووووووووو  3 روزه که می ره مهدکودک!!!!!!!!!!!!   عشق مامان فدای تو بشم که همیشه و همیشه و همیشه در این  2سال و نیم با هم بودن مون، باعث افتخار من بودی و هستی. باز هم باعث غرور و افتخار مامان شدی. دیروز بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردن اینکه: اصلا بفرستمت مهد یا نه ؟ و اینکه کجا بفرستمت ؟   بالاخره  تصمیم مون رو گرفتیم و در مهدکودک آف...
27 شهريور 1392

رازدونه شماره هشتاد و هفت ( 25 ماهگی )

عسل مامان با کلیییییییییییییییییی تاخیر اومدم که بگم   25 ماهه شدنت مبارک ،عمر مامان   تاخیرم خیلی علت ها داشت ، تمرکزم روی زبان خوندن و درگیری کاری بابا ،طی این دو هفته که اصلا ً نمی دیدیمش و خیلی موارد دیگه، ولی خوب بالاخره اومدم . اومدم و می خوام اگر ذهنم یاری کنه ، کمی از این ماه بگم. از این ماه عجیب و غریب. چرا عجیب و غریب ، به این خاطر که با ورودت به 2 سالگی ، یکدفعه کن فیکونی شد و رفتارهای جدیدی از تو نمایان شد.کمی از اون دختر آروم و مطیع بودنت فاصله گرفتی و انرژیت چند برابر شد و همین طور کنجکاوی هات و از اون مهم تر ، مقاومت هات در مقابل خواسته های ما و " نه " گفتن های مداوم. اولش واقعاً برامون عجی...
20 ارديبهشت 1392

رازدونه شماره هشتاد و شش( 2 ساله شدی فرشته کوچولوی من)

نفسم ،عشقم ، عمرم ، زندگیم، همه ی وجودم ......                                2 ساله شدنت مبارک  چی بگم ؟ از کجا بگم ؟ از  لحظات بی نظیری که در یکسال گذشته در کنار هم داشتیم ؟  یا از انرژی فوق العادت و کنجکاوی های بی نهایتت که گاهی از آستانه ی تحمل مامان فراتر می رفتند ؟ از هوش و ذکاوتت ؟ از حافظه و دقتت ؟... . از اولین هایی که با وجود تو تجربه کردم مثل شنیدن  آوای زیبای مامان از زبان تو ؟ یا از آخرین های با تو ، مثل  خداحافظی با شیر خوردن در آغوش مامان؟ ...
10 فروردين 1392
1