رازدونه شماره هشتاد و شش( 2 ساله شدی فرشته کوچولوی من)
نفسم ،عشقم ، عمرم ، زندگیم، همه ی وجودم ......
2 ساله شدنت مبارک
چی بگم ؟ از کجا بگم ؟ از لحظات بی نظیری که در یکسال گذشته در کنار هم داشتیم ؟ یا از انرژی فوق العادت و کنجکاوی های بی نهایتت که گاهی از آستانه ی تحمل مامان فراتر می رفتند ؟ از هوش و ذکاوتت ؟ از حافظه و دقتت ؟... .
از اولین هایی که با وجود تو تجربه کردم مثل شنیدن آوای زیبای مامان از زبان تو ؟ یا از آخرین های با تو ، مثل خداحافظی با شیر خوردن در آغوش مامان؟
از این بگم که هر جا می رفتیم از دیدن چهره ی زیبات و شیرین زبونیات و آرامش و شاد بودنت به وجد می اومدن . از اینکه بارها و بارها در کوچه و خیابون ، بابت عکس گرفتن از شما ، ازمون اجازه می گرفتن. از اینکه بابت همه ی اینها من دائم غرق در شادمانی می شدم.
از خودم خودم گفتن های اخیرت ،که آغازگر میل به استقلال طلبی شدید در شماست و دمیدنی است در صور جدلهای سال سوم من و شما .
هر چه بود با تمام سختی ها و شیرینی ها به سرعت برق و باد گذشت ، واقعا ً به سرعت برق و باد و این نشان از فوق العاده بودن ، تو فرشته کوچولوی مامان هست ، که کمک کردی که این دوسال گذشته با وجود دست تنها بودنم به خوبی بگذره ، الان فقط خاطرات و احساسات همراه اونها باقی مونده ، احساس شادی، افتخار، لذت، شوق ، ناراحتی ، کلافگی ، حسسسسسسسسسسسسسسسرت و ... .
دوست دارم بی نهایت ، عاشقتم با تمام وجود ، مهربون مامان
پیش به سوی سال سوم
با امید یک کودکانه ی شاد و بی نظیر و یک مادارنه ی بی همتا
تولدت مبارک
---------------
پی نوشت :
تولدت رو با یک روز تاخیر تبریک گفتم ، چون سعی کردم ، دیروز تا جایی که ممکنه لحظات خوشی رو برات فراهم بکنم ،با همکاری بابا و دایی بهامین و مامان بزرگ.
ناهار غذای مورد علاقت رو آماده کردیم ، ماکارونی .
کلی با دایی بازی کردی.
عصر هم رفتیم پارک و کلی بقول خودت "بتر بتر "بازی کردی،که عاشقش هستی.
بعد هم رفتیم ساندویچ خریدیم و در یک پارک نشستیم و خوردیم . نکته ی مهمش این بود که یک ساندویچ هم جدا مخصوص شما گرفتیم ، که خیلیییییییییییییییییی باعث خوشحالی شما شده بود و خیلییییییییییی با مزه اون رو در دست گرفته بودی و می خوردی.
بعد هم تخمه خوردیم و برگشتیم خونه.