رازدونه شماره هشتاد و یک (23 ماهه شدی عسلم)
نفس قشنگ مامان
23 ماهه شدنت مبارک عزیزترینم
فدات بشم که تند تند داری بزرگ میشی.
اما تغییرات محسوس تو در این ماه :
1-چند وقتی هست که جمله های سه کلمه ای میگی.
نمی دونی من و بابا چقدر ذوق می کنیم. دلم می خواد بخورمت شیرین عسل .
مثلا ً : بابا شیر خرید.
مامان نقاشی بکشه.
2- یاد گرفتی که ضمیرها رو درست بکار ببری.
مثلا ً بهت میگم " مامان مراقب باش نیفتی "
برمیگردی میگی" طنین نیفته"
قربونت بشم عشق مامان.
دیگه اینکه اسم اشکال هندسی رو یاد گرفتی.
دایره ،مثلث ،مربع ، مستطیل ، لوزی،بیضی .
از 1 تا 10 با ما می شمری.
کلی از کتابهات رو از حفظی و با ما می خونی و همچنین کلی شعر بلدی که با مامان می خونی.
و تو اون لحظات وجودم غرق از شادی میشه. شادی ای غیر قابل وصف.
فدای دختر باهوشم
جدیدا ًهم که کلی سورپرایزم کردی .
متوجه میشم که معنی کلماتی رو می دونی که اصلا ً یادم نمیاد کی جلوت مطرح شده و از کجا یاد گرفتی.
مثل امشب که برگشتم گفتم: "مامان گلوت درد میکنه "
گفتی:" آره"
بعد گفتم :" آخه مگه تو می دونی گلو کجاست "
یکدفعه دیدم دهنت رو باز کردی با انگشتت به گلوت اشاره کردی.
از تعجب مونده بودم .موارد این چنینی باز برام پیش اومده.
( دختر قشنگم از دیشب سرما خورده ، امروز با عمه رفتیم پیش آقای دکتر و اون گفت که گلوت التهاب داره و واست آنتی بیوتیک نوشت؛ وقتی رفتیم واسه ی معاینه ،عالی بودی . قبلش واست شعر دکتر رو خوندم و بهت توضیح دادم که دکتر قراره با گوشی سینه و کمرت رو چک کنه و چوب بگذاره توی گلوت و گوش ت رو معاینه که ،عملی هم بهت نشون می دادم و این توضیحات واقعا ً موثر بود. خیلییییییی.
و وقتی رفتیم واسه ی معاینه ،من بهت افتخار کردم ، مثل همیشه . طنین خانم واقعا ً صفت برازنده ای برای تو هست ،عشق من )
و اینکه توی این ماه به تمام معنا یک رقاص شدی . وای چیزی که آرزوش رو داشتم. نمی دونی چقدر برای دیدن چنین روزی لحظه شماری می کردم . اینکه ببینم دخملکم خوشمل خوشمل می رقصه .
یا بقول خودت " میقصه "
دائم میگی " طنین بیقصه " " مامان آهنگ بذار" " بری باخ ، ملودی ، ناری ناری " (آهنگای مورد علاقتن که دائم سفارش می دی واست پخش کنم) و " صورتیه " یعنی مامان لباس صورتی ام رو تنم کن تا برقصم.
فدات بشم عشق من.
یک اتفاق دیگه ی این ماه هم از شیر گرفتنت بود.
و بالاخره این پروژه به پایان رسید.
پروژه ای که از قبل از به دنیا اومدنت تو فکرش بودم و الان که به پایان رسیده (در تاریخ 13 بهمن 1391 ،آخرین شیرت رو خوردی و من شدیدا ً دلتنگ ،اون لحظات ناب مادرانه هستم) ، مطمئن نیستم که در مورد از شیر گرفتنت درست عمل کردم یا نه .
عاشقتم دختر قشنگم.
مامان رو ببخش اگر گاهی خسته ست و کم تحمل و برخوردی باهات میکنه که اصلا ً دوست نداره.