طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره پنجاه و یک (تجربه ی فوق العاده نیمه شب دیشب )

خوب چند شب پیش یه تجربه ی مادرانه عالی داشتم. واسه که یادم نره ثبتش کنم .عنوان رازدونه اش رو نوشتم ولی تا امشب فرصت نکرده بودم ،جریان تجربه رو بنویسم. شما معمولا ً وقتی نیمه شب ها بیدار  میشی ،(شی ) یا همون شیر می خوای (امیدوارم که زودتر این عادت رو ترک کنی ،چون خیلی اذیت میشم و باعث میشه در طول روز خسته و کسل باشم )،  و معمولا ً شیر  می خوری و مجدد می خوابی ، ولی اون شب ، تقاضای آب کردی و وقتی آب خوردی ، لپت رو گذاشتی رو لپ مامان و خوابیدی . خداااااااااااااا ی من شکرت ،از این همه فضل و موهبت که نصیب من کردی و تجربه ی زیبای مادر بودن رو به من هدیه دادی . نمی تونم حسم رو از این کار زیبایی که انجام دادی تعریف کنم ...
8 تير 1391

رازدونه شماره پنجاه(من مامانم یا بابا)

آدما برای چیزهای با ارزشی که می خوان بدست بیارن باید یک بهائی رو بپردازند ، طبیعتا ً من هم  برای افزایش سطح علمی خودم و برای رسیدن به آرزوی بزرگم که یه مشاور موفق و موثر شدن هست ، سختی های زیادی رو باید متحمل بشم ، یکی از این سختی ها و بهائی که این روزها باهاش روبرو هستم این هست که پاره تنم من رو به جای "مامان" ،" بابا" صدا میکنه ، خوب کمی ناراحت میشم ،چون دوست دارم با اسم و عنوان خودم صدا بشم ، ولی خوب اینم بهائی است که من دارم می پردازم . چون مجبورم برای درس خوندن و کلاس رفتن ، ساعاتی شما رو به بابا بسپارم  و  معمولا ً این ساعات برای تو تماما ً به بازی سپری میشه ، در صورتی که وقتی من در کنار شما باشم ، ضمن بازی باید به ...
2 تير 1391

رازدونه شماره چهل و هشت(حموم)

دخترکم عاشق آب بازی . خوب منم عاشق تو ام عزیزکم. کلا ً عشق و دوست داشتن خیلی خوبه ، بهتره توی این حیات دو روزه عاشق همه چیز و همه کس باشی،تا بتونی از بودن در کنارشون لذت ببری . این روزها بدجور روی حموم رفتن کلید کردی. یک دفعه یادت میاد که دلت می خواد بری حموم ، این قضیه بیشتر مواقعی پیش میاد که یکی از وسایلی که قبلا ً حتی یکبار با خودت بردی حموم رو در وسایل بازیت می بینی. دیگه شروع میکنی و یه نفس و پشت سر هم می گی :"حموم،حموم ،حموم ، حموم ، ......." خیلی سعی میکنم حواست رو پرت کنم ولی معمولا ً بی فایده ست و آخرش تسلیم می شم و می پریم تو حموم و واسه خودت کلی آب بازی میکنی. دیروز آب رو سرد و گرم می کردم و مفهوم "سرد و گرم"...
29 خرداد 1391

رازدونه شماره چهل و نه(شی شی شی .....)

فدای اون نگاه و صدا و چهره و دندونای قشنگت که با تکرار "شی شی شی ...."در ذهن من مجسم می شن. قربون قشنگیات ، هر وقت شیر می خوای ، این زبون قشنگت ،به پشت این دو تا و نصفه دندونت می خوره و کلمه " شی شی شی ..."تولید میشه ،بعلاوه ی کلی آب دهن که به اطراف پرتاب می شه و من دلم می خواد به جای شیر دادن ، بگیرم تو بغل و فشارت بدم . اما  جدیدا ً بسیار متوقع شده اید ، بعد از خوردن شیر از یک سمت ، باز "شی شی شی ...." رو تکرار می کنی که من از سمت دیگه هم به شما شیر بدم . اینم از شیرین کاری های جدید شما ...
29 خرداد 1391

رازدونه شماره چهل و هفت ( مروارید پنجم ، دلیل بی قراری ها)

دیروز بالاخره تیزی نیش سمت راستت رو حس کردم و این یعنی اینکه بالاخره پنجمین مروارید شما هم در اومد. ولی بابت این دندون خیلی بی قرار و خسته و کم خواب و بد قلق شده بودی ، حقم داری مادر ، خوب درد داره ، ولی متاسفانه بی خوابی های شما باعث بی خوابی ها و کم خوابی های من هم شده بود و در نتیجه متاسفانه تحریک پذیری من رو بالا برده بود و کاهی واقعا در مقابل نق زدنهات کم می آوردم و عصبانی میشدم ،هر چند مطمئن باش هیچ وقت به خودم این اجازه رو نمی دم که حتی لسانی آزارت بدم و در اوج عصبانبت باز با خودم در گیر می شدم . به هر حال امیدوارم خیلی سریع از این حالت بد و از درد و ناراحتی خارج بشی و به آرامش نسبی گذشته برگردی.   مروارید جدید مبا...
23 خرداد 1391

رازدونه شماره چهل و شش(نمی دونم درست چیه ،غلط چیه؟)

خدایا!!!!!! اساسی کلافه ام دختر جان ، من باید با تو چه رفتاری داشته باشم ؟؟ نمی دونی چه دوران سختی رو داریم در کنار هم طی میکنیم. تو فوق العاده پر جنب و جوش ، ماجراجو، دقیق، با هوش، با حافظه بالا و...... هستی و من واقعا ً کم آوردم که در مقابل فسقلی با این مشخصات چه رفتاری داشته باشم که بهترین باشه و نتیجه درستی به دنبال داشته باشه. می خوای همه چیز رو بدیم دستت و تجربه کنی ، دوست داری همش بری بیرون بگردی ، دلت می خواد آزاد بگذارمت که هر کار دوست داری انجام بدی. مثلا ً ها : 1-کاسه ی غذات رو وارونه کنی با غذاهاش بازی کنی . 2- در کرم ها و شامپو ها و ... باز کنی و محتویاتش رو توی دهنت بریزی . 3- توی حموم ، از زیر...
20 خرداد 1391

رازدونه شماره چهل و پنج( انیشتین شانس آورده که الان نیست)

  چند شب پیش تو راه برگشت به خونه از مطب دکتر پوست (واسه شدت یافتن اگزمای من رفته بودیم)،بابایی گفت انیشتین اگه بود ، باید می اومد جلوی طنین خانم لنگ می نداخت و رخصت می گرفت ، کلی از کارهای هوشمندانه ای که میکنی حرف زدیم و خوشحال بودیم. تو بخش انتظار مطب ، بابایی بهت گفته بود ساعت کجاست و شما سریع برگشته بودی و به ساعت دیواری اشاره کرده بودی، با وجود اینکه اولین بار بود که اونجا رفته بودی . جونم فدات انیشتین کوچولوی ما ...
3 خرداد 1391

رازدونه شماره چهل و چهار (کلمات جدید تو)

چند روز پیش داشتی با ابروهام بازی میکردی گفتم این ابروی مامانه ، تو هم شروع کردی به تکرار کلمه "ابرو" ، " ا َبووو" "اَبووو" ..... ، خیلی شیرین تکرار میکنی . عاشقتم نفس مامان    "ته" ، اینم یه کلمه دیگه که تو بازی یاد گرفتی ، روی تخت می شینیم یا به جایی تکیه می دم و زانو هام رو خم میکنم و می گذارمت بالای زانوهام و  میگم یک ، دو ،..... و تو با شادی و خنده (با اون دندونای قشنگت) می گی "ته ِ هِ هِ هِ " و خودت رو پرت میکنی روی تخت یا از روی زانوم خودت رو توی شکمم سر می دی  و کلی ذوق میکنی و سریع به حالت اول بر می گردی که من باز شمارش رو آغاز کنم. لحظات با تو بودن، ثانیه به ثانیه زیباتر و شیرین تر میشه و درس خوندن ر...
29 ارديبهشت 1391

رازدونه شماره چهل و سه (مامان طنین)

نفس مامان واسه خودت یه پا مامانی قربونت بشم که عاشق نی نی (عروسکت )هستی و همیشه محکم تو بغل می گیریش  و هر جا ببینیش واسش بال بال می زنی.(یادمه اولین بار وقتی رفته بودیم خونه خاله فرناز و آنیتا جون ، متوجه عشقت به عروسکا شدم) امروز صبح وقتی رفتیم تو اتاقت که صورتت رو با حوله ات خشک کنم ، "نی نی" رو دیدی و اشاره کردی که بریم سمتش و بغلش کنیم ، دادمش بغلت و رفتیم واسه صبحانه ، رو میز صبحانه هر لقمه ای که واست می گرفتم، اول می بردی سمت دهن اون ، می خواستم بخورمت، تا الان این حرکت رو ازت ندیده بودم ، خلاصه بعد از اینکه کره و پنیرهای توی لقمه نون رو به صورت "نی نی" می مالیدی نون خالی رو می گذاشتی توی دهنت!!!! مشغول خورد...
29 ارديبهشت 1391