طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه ی شماره هشتاد و شش (اولین روز مهد)

سلام سلام عروسک قشنگم   درسته با تاخیر زیاد اومدم ولی در عوض دست پر اومدم . اول از همه می خوام داغ ترین و جدیدترین اخبارم رو بنویسم. دودوووروووووووووو دودووووووووووووووو دخملکم ،عروسکم  بزرگ شده مستقل شده  و وووووووووووووووووووووو  3 روزه که می ره مهدکودک!!!!!!!!!!!!   عشق مامان فدای تو بشم که همیشه و همیشه و همیشه در این  2سال و نیم با هم بودن مون، باعث افتخار من بودی و هستی. باز هم باعث غرور و افتخار مامان شدی. دیروز بالاخره بعد از کلی بالا و پایین کردن اینکه: اصلا بفرستمت مهد یا نه ؟ و اینکه کجا بفرستمت ؟   بالاخره  تصمیم مون رو گرفتیم و در مهدکودک آف...
27 شهريور 1392

رازدونه شماره هشتاد و هفت ( 25 ماهگی )

عسل مامان با کلیییییییییییییییییی تاخیر اومدم که بگم   25 ماهه شدنت مبارک ،عمر مامان   تاخیرم خیلی علت ها داشت ، تمرکزم روی زبان خوندن و درگیری کاری بابا ،طی این دو هفته که اصلا ً نمی دیدیمش و خیلی موارد دیگه، ولی خوب بالاخره اومدم . اومدم و می خوام اگر ذهنم یاری کنه ، کمی از این ماه بگم. از این ماه عجیب و غریب. چرا عجیب و غریب ، به این خاطر که با ورودت به 2 سالگی ، یکدفعه کن فیکونی شد و رفتارهای جدیدی از تو نمایان شد.کمی از اون دختر آروم و مطیع بودنت فاصله گرفتی و انرژیت چند برابر شد و همین طور کنجکاوی هات و از اون مهم تر ، مقاومت هات در مقابل خواسته های ما و " نه " گفتن های مداوم. اولش واقعاً برامون عجی...
20 ارديبهشت 1392

رازدونه شماره هشتاد و شش( 2 ساله شدی فرشته کوچولوی من)

نفسم ،عشقم ، عمرم ، زندگیم، همه ی وجودم ......                                2 ساله شدنت مبارک  چی بگم ؟ از کجا بگم ؟ از  لحظات بی نظیری که در یکسال گذشته در کنار هم داشتیم ؟  یا از انرژی فوق العادت و کنجکاوی های بی نهایتت که گاهی از آستانه ی تحمل مامان فراتر می رفتند ؟ از هوش و ذکاوتت ؟ از حافظه و دقتت ؟... . از اولین هایی که با وجود تو تجربه کردم مثل شنیدن  آوای زیبای مامان از زبان تو ؟ یا از آخرین های با تو ، مثل  خداحافظی با شیر خوردن در آغوش مامان؟ ...
10 فروردين 1392

رازدونه بیست و پنجم(سال 90 در یک نگاه)

داشتم تقویم رو نگاه می کردم ، عدد 29 قرمز روی صفحه توجهم رو به خودش جلب کرد و همین که بهش نگاهی انداختم با من شروع به صحبت کرد و گفت :" تنها یک روز از سال 1390 باقی مانده". دلم یه حال عجیبی شد ، شروع کردم به مرور سالی که گذشت ، چه سالی بود ، سال یکهزار و سیصد و نود هجری خورشیدی، سالی که برای خانواده ما یه سال فوق العاده بود ، سالی که خانواده دو نفری ما با یه عیدی ارزشمند از طرف خدای مهربون ،تبدیل به یه خانواده سه نفری شادتر و خوشبخت تر شد و حالا از این سال فوق العاده تنها یک روز و چند ساعت باقی مونده ، چقدر دلم براش تنگ میشه ، فکر اینکه همین بود ، تموم شد و رفت با تمام خاطرات قشنگش با لحظه لحظه های شیرین و دوست داشتنی اش در کنار تو فرشت...
28 اسفند 1391

رازدونه شماره بیست و دو ( عاشقتم)

عاشقتم نفسم ،عاشقتم زندگیم ،عاشقتم قلب مامان فقط اومدم بنویسم که وقتی از خواب بیدار میشی و من می رم بالای سرت نازی واسه مامان میکنی که باعث میشه قلب و روحم از لذتش به پرواز در بیاد ، یعنی عاشق اون ناز کردنای قشنگتم ، از اون لذت بخش تر اینه که تا بغلت میکنم سفت گردن مامان رو می چسبی ، و باز از اون شیرین تر اینکه شروع میکنی واسه مامان حرف زدن و من هم آخر صحبت هات میگم ،شما همه این خواب ها رو دیشب دیدی ، چه جالب ،ممنون که خواب هات رو واسه مامان تعریف میکنی. و و و و کلی دارم از مادری کردن برای تو لذت می برم ، از لحظه لحظه هاش ، از تماشای کارهای دوست داشتنی و لذت بخش تو .   خدای مهربون کمک کن همه اونایی که دوست دارن فرشت...
24 اسفند 1391

رازدونه شماره هشتاد و پنج ( ابراز احساسات خانم کوچولو )

فدای خانم کوچولوی خودم بشم که خیلی بزرگ شده. دیروز بعد از ظهر ،از خواب که پاشدی ،اولش سرگرم بازی شدیم و بعد از اون مامان سرگرم کارای خونه شد و بکلی عصرونت رو فراموش کردم. حدود ساعت 5 بود ،گفتی " شام بخوریم " خندیدم و گفتم " الان زوده عزیزم" بعد گفتی " گشنمه " ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووی می خواستم بخورمت. نمی دونی چقدر از اینکه احساست رو بیان کردی بودی ،به وجد اومده بودم. کلی خندیدم و قربون صدقت رفتم و بابت سهل انگاری خودم ازت معذرت خواهی کردم و بعد هم چون دستم بند خونه تکونی بود ، بابا زحمت کشید و به شما چیزی داد بخوری.   قربون شیرین زبونی هات ،شی...
23 اسفند 1391

رازدونه شماره بیست و یک(داری بزرگ میشی نفسم)

وای اصلا ً باورم نمیشه ،روزها تند تند داره می گذره و دخترک ناز و شیرین مامان داره بزرگ و بزرگ تر میشه.لحظه لحظه های این دوره عمرت زیباست ،خدا می دونه دلم می خواست تمام این لحظات رو ثبت میکردم ،از همه کارای قشنگ و فوق العاده ات عکس و فیلم می گرفتم ،ولی امکانش وجود نداره. امشب نشوندمت روی پام و یه بستنی دایتی باز کردم و با هم شروع به خوردن کردیم ، بستنی رو از دستم کشیدی و توی دستت گرفتی یه دهن زدی و بعد به سمت دهن من آوردی ،دلم می خواست به جای بستنی خودت رو بخورم ،تو که شیرین ترین موجود توی زندگی مامانی. خلاصه یه دهن خودت ،یه دهن مامان ادامه پیدا کرد ،به آخراش که رسیدیم از دستت گرفتم که یک کوچولو هم بمونه که بابایی مزه کنه ،هر چند ای...
23 اسفند 1391

رازدونه ی شماره هشتاد و چهار ( قلبی سرشار از محبت و مهربانی)

  ای نشانه ی مقدس خداوند خدای تو پر از عشق و محبت و مهربانیه و تو بنده خالص و مقدسش که هنوز  دستخوش ناملایمت زندگی قرار نگرفتی به اندازه ی خالقت پر از عشق و صفا و محبت و مهربانی هستی     پ.ن : امروز از ساعت 4 تا 8 پیش بابا بودی . من رفته بودم بازار تا برای عید خریدهایی انجام بدم. کاری که با وجود تو سخت  و خسته کننده تر بود ،هم برای خودت و هم من و بابا . بنابراین 4 ساعت در خانه ماندی . دور از من. و وقتی بعد از 4 ساعت بهم رسیدی مالامال از عشق و دلتنگی با تمام وجودت خودت رو در آغوش من رها کردی در مدتی که منزل دوستی مهمان بودیم تقریبا اکثر لحظات در آغو...
15 اسفند 1391