طنین طنین ، تا این لحظه: 13 سال و 29 روز سن داره
ترانهترانه، تا این لحظه: 8 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

رازدونه های یه مامان برای دو دخترش

رازدونه شماره بیست و یک(داری بزرگ میشی نفسم)

وای اصلا ً باورم نمیشه ،روزها تند تند داره می گذره و دخترک ناز و شیرین مامان داره بزرگ و بزرگ تر میشه.لحظه لحظه های این دوره عمرت زیباست ،خدا می دونه دلم می خواست تمام این لحظات رو ثبت میکردم ،از همه کارای قشنگ و فوق العاده ات عکس و فیلم می گرفتم ،ولی امکانش وجود نداره. امشب نشوندمت روی پام و یه بستنی دایتی باز کردم و با هم شروع به خوردن کردیم ، بستنی رو از دستم کشیدی و توی دستت گرفتی یه دهن زدی و بعد به سمت دهن من آوردی ،دلم می خواست به جای بستنی خودت رو بخورم ،تو که شیرین ترین موجود توی زندگی مامانی. خلاصه یه دهن خودت ،یه دهن مامان ادامه پیدا کرد ،به آخراش که رسیدیم از دستت گرفتم که یک کوچولو هم بمونه که بابایی مزه کنه ،هر چند ای...
23 اسفند 1391

رازدونه ی شماره هشتاد و چهار ( قلبی سرشار از محبت و مهربانی)

  ای نشانه ی مقدس خداوند خدای تو پر از عشق و محبت و مهربانیه و تو بنده خالص و مقدسش که هنوز  دستخوش ناملایمت زندگی قرار نگرفتی به اندازه ی خالقت پر از عشق و صفا و محبت و مهربانی هستی     پ.ن : امروز از ساعت 4 تا 8 پیش بابا بودی . من رفته بودم بازار تا برای عید خریدهایی انجام بدم. کاری که با وجود تو سخت  و خسته کننده تر بود ،هم برای خودت و هم من و بابا . بنابراین 4 ساعت در خانه ماندی . دور از من. و وقتی بعد از 4 ساعت بهم رسیدی مالامال از عشق و دلتنگی با تمام وجودت خودت رو در آغوش من رها کردی در مدتی که منزل دوستی مهمان بودیم تقریبا اکثر لحظات در آغو...
15 اسفند 1391

رازدونه ی شماره هشتاد و سه ( گوشواره)

مامان فدای شیرین زبونیات دیگه حسابی داری روی دور جمله گفتن می افتیا و واقعا ً با این شیرین زبونی هات خوردنی شدی. عاشقتم نفسم امروز منزل کسی بودیم ، یکی از دوستانی که در جمع بود ،گوشواره به گوشش بود ،وقتی شما رو بغل کرده بود ،ظاهرا ً ازش پرسیده بودی که این چیه و اون پاسخ داده بود ،گوشواره و بعد بهت گفته بود ،به مامان بگو برات گوشواره بخره. شما هم دویدی پیشم و گفتی ، مامان گوشواره می خوام .گوشواره بخر. خلاصه هر طور بود ،سرت رو گرم کردم . موقع برگشتن باز یادت اومد و  توی مسیر چند بار گفتی ،مامان گوشواره می خوام . بهت گفتم ،عزیزم تو که گوش هات سوراخ نیست. اجازه بده ،من و بابا با هم مشورت کنیم و بعد اگر صلاح دونستی...
15 اسفند 1391

رازدونه شماره بیست (در چند قدمی یکسالگی)

عزیز مامان ،فدات بشم قشنگ ترینم کمتر از یک ماه تا یک ساله شدنت داریم ،اصلا ً باورمون نمیشه که یک سال از اون روز زیبا و خاص زندگیمون ،یعنی روز به دنیا اومدن تو گذشته، این روزها بابایی خونست ،دائم خاطرات روزهای اول رو با هم مرور میکنیم ، مخصوصا ً وقتی تو بغلمون خوابیدی ،یادمون میاد به اون روزای اول که خیلی کوچولو بودی و به سختی تو دستمون جا می شدی. چه روزهایی رو تو این یک سال گذروندیم ، خیلی شیرین خیلی خیلی شیرین.تو فوق العاده بودی و هستی و مطمئنم خواهی بود. تو دختر خیلی خوب و آرومی بودی و هستی و من تو این یک سال الهی شکر بچه داری راحتی رو کنار تو فرشته نازنینم تجربه کردم. مامان بودن خیلی لذت بخشه، مخصوصا ً اگه مامان فرشته ای مثل...
14 اسفند 1391

رازدونه ی شماره هشتاد و دو( یک ماه گذشت)

عزیز دلم امروز 13 اسفند بود و یکماه از آخرین روز شیر خوردنت گذشت. از قبل از بدنیا اومدنت یکی از مهمترین دغدغه ها و دلنگرانی های من از شیر گرفتن تو بود. اونقدر که می دونستم این مسئله روی شخصیت و روح و روان تو تاثیر می گذاره ،خیلی خیلی برام مهم بود که درست و اصولی انجامش بدم.   ولی متاسفانه هیچ منبعی پیدا نکردم که بهم در این زمینه کمک بکنه. نه در مورد زمان مناسب اون توافق نظر وجود داشت و نه در مورد نحوه ی از شیر گرفتن. هر چی بود یک سری دیدگاه های ضد و نقیض و یک سری توصیه های کلی. مثلا ً برخی مثل دکتر هلاکویی معتقد بودند که باید در 14 ماهگی بچه را از شیر گرفت و بسیاری از متخصصین اطفال هم نظرشون بر 2 سالگی بود...
14 اسفند 1391

رازدونه شماره هشتاد و یک (23 ماهه شدی عسلم)

نفس قشنگ مامان   23 ماهه شدنت مبارک عزیزترینم   فدات بشم که تند تند داری بزرگ میشی.   اما تغییرات محسوس تو در این ماه : 1-چند وقتی هست که جمله های سه کلمه ای میگی. نمی دونی من و بابا چقدر ذوق می کنیم. دلم می خواد بخورمت شیرین عسل . مثلا ً : بابا شیر خرید. مامان نقاشی بکشه. 2- یاد گرفتی که ضمیرها رو درست بکار ببری. مثلا ً بهت میگم " مامان مراقب باش نیفتی " برمیگردی میگی" طنین نیفته" قربونت بشم عشق مامان.   دیگه اینکه اسم اشکال هندسی رو یاد گرفتی. دایره ،مثلث ،مربع ، مستطیل ، لوزی،بیضی . از 1 تا 10 با ما می شمری. کلی از کتابهات رو از حفظی و با ما می خو...
11 اسفند 1391

رازدونه شماره هجده(در چند قدمی یکساله شدنت)

عزیزکم این روزها هر وقت می رم به کلوپ مامانای فروردین سر می زنم و تب و تاب خاله ها رو در تهیه و تدارک جشن تولد نی نی هاشون می خونم کلی دلم می گیره، با اینکه تصمیمم رو واسه جشن تولد یکسالگیت گرفتم ولی باز دلم می گیره. البته این روزها خیلی این حس اذیتم میکنه که فکر میکنم یک بخشی از اون واسه خستگی ها و بی خوابی هام باشه ، دلم می خواد سه نفری من و بابایی و شما با هم بریم یک جایی مسافرت و چند روزی در کنار هم بدون فکر کردن به چیزهای دیگه بگردیم و با هم باشیم و لذت ببریم. خیلی بهش نیاز دارم. خاله ها در تهیه و تدارک تولدهای تم دار برای نی نی های نازشون هستن ، یکی از کیک رنگین کمونی میگه و یکی از پروانه های تزیینی و اون یکی از لباسی با طرح 1 و ی...
25 بهمن 1391

رازدونه شماره هفده (برقص تا ذوق کنیم)

عزیز دلم ، نفس قشنگ مامان خیلی وقت بود فرصت اینجا اومدن رو پیدا نکرده بودم،امیدوارم الان هم راحت بخوابی و این فرصت رو به مامان بدی که یکی - دوتا رازدونه رو بنویسم. دوست دارم واست از کارهای فوق العاده شیرینی که این روزها انجام می دی بنویسم ، به این خاطر که راه دیگه ای برای ثبت شون نیست، چرا که دیگه اجازه فیلم گرفتن به مامان نمی دی ، تا دوربین رو دست من می بینی ،خیلی سریع کاری که می کردی رو رها میکنی و به سمت مامان میای. این روزها داری برای راه افتادن حسابی تلاش میکنی ، خیلیییییییی زیاد هم از این کار خوشحالی و لذت می بری، به محض اینکه فرصت گیر بیاری می ری سمت دیوار یا مبل که بایستی و بعد می چرخی که این چرخیدنت هم کلی دیدنیه و معم...
25 بهمن 1391

رازدونه شماره شانزده(دردهای پر رمز و راز)

دلم می خواد اینقدر وقت داشتم که می نشستم و با آرامش با تو دل به دل می شدم و از ناگفته های دلم با تو می گفتم و می نوشتم و می نوشتم و می نوشتم و می نوشتم....... . اما پر از درد و استرسم،دردم درد زنانه ست ، دردی که با هر زنی از بلوغ در مسیر زندگیش همگام میشه و هر ماه به سراغش میاد و یک هفته،ده روزی ، درد جسم و روح رو برای اون به همراه میاره و این رازدونه رو به خاطر بسپار تا هر موقع زمانش رسید بیشتر برات از این همراه پر درد بگم ، پر دردی که پر از حکمت هم هست، در حقیقت در این دنیا هیچ دردی بی حکمت نیست و هیچ حکمتی بی درد نیست. "بلایی عنایتی،ظاهره نار و نقمة و باطنه نور و نعمة" ...
16 بهمن 1391